پست های پرطرفدار

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

آثار و سبک شناسی دارن آرنوفسکی

آثار و سبک شناسی دارن آرنوفسکی
دارن آرنوفسکی (Darren Aronofsky ) متولد 12 فوریه 1969 بروکلین نیویورک آمریکابا وجود اینکه فقط چند فیلم در کارنامه خود دارد اما بسیار مورد توجه منتقدین، و علاقمندان حرفه‌ای سینما قرار گرفته است.فیلم های آرنوفسکی بیشتر مضامین عمیق فلسفی دارند که پرداخت بسیار قوی این کارگردان آنها را نیز برای مخاطبین عام‌تر هم جذاب کرده است. آرنوفسکی فیلمنامه تمام فیلمهایش را نیز خود نوشته است.
ارنوفسکی از بچه گی عاشق هنر بود و حتی بر روی دیوار خیابان ها نقاشی می کشید و در سال های بعد علاقه بسیار زیادی به فیلم های کلاسیک و کمدی پیدا کرد. او بطور یک یهودی تربیت شد (گرچه در یکی از گزارش های که با ارنوفسکی انجام شده بود, خودش رو بطور مسخره آمیزی یک پیرو یهودیت که هیچ وقت با اعمال یهودیت کاری ندارد معرفی کرد). بعد از تمام کردن دوره دبیرستان ارنوفسکی به دانشگاه هاروارد رفت و در اونجا رشته فیلم های اکشن و انیمیشنی را گذراند. او کار در سینما را با کارگردانی و فیلم نامه نویسی آغاز کرد. ارنوفسکی بعد از تمام کردن رساله دکتری خود جوایز زیادی را از طرف فستیوال های بزرگ جهان برای فیلم های خود کسب کرد.مضامین فلسفی به کار گرفته شده در فیلمهای آرنوفسکی بیشتر تمایل به مضامین فلاسفه مشرق زمین دارد که بعد از معرفی فیلمهایش بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
فیلم شناسی:
- پی 1998
- مرثیه ای برای یک رویا 2000
- چشمه 2006
- کشتی گیر 2008
جوایز:

در یافت شیر طلای ونیز به خاطر فیلم کشتی گیر

سبك شناسي فیلمهای آرنوفسکی:
استفاده از سبک های سوررئال و پیچیده
استفاده از چند عکس و تصویر با فاصله بسیار کم (Hip Hop Montage)
قطع ناگهانی تصویر, محو کردن یک تصویر سفید رنگ برای تاکید
استفاده از موسیقی های نامعقول و موسیقی های که در سینما تابحال استفاده نشده است
به تصویر کشیدن صحنه های نامعقول و زمخت بدن بازیگران
اولین فیلم ارنوفسکی فیلمی بود که در دوران دانشجوی خود ساخت با نام supermaket sweep بود. این فیلم هم در آن زمان به بخش نهایی اکادمی فیلم های دانشجوی راه یافت. این فیلم متاسفانه اصلاً در دسترس نیست و اصلاً برای موارد تجاری فروش نرفت.
ارنوفسکی در دوران دانشجوی خود یکبار دیگه هم فیلم ساخت. نام فیلم Protozoa بود. ارنوفسکی این فیلم رو درسال 1993ساخت این فیلم مانند فیلم Supermarket Sweep هیچ وقت برای فروش منتشر نشد. داستان این فیلم مربوط به 3 نفر معتاد به تماشای تلویزیون است.
بعد از این فیلم ارنوفسکی حدود 5 سال هیچ فیلمی نساخت و بعد از این زمان طولانی فیلمPi را ساخت.ارنوفسکی با ساختن فیلمPi یک ارزش و مقام بسیار قوی را در جهان بدست آورد. ارنوفسکی این فیلم را در سال 1998ساخت و بخاطر ساخت این فیلم مجبور شد پول های زیادی از دوستان و فامیل های خود قرض کند و تعداد زیادی قطعات کامپیوتری برای استفاده در این فیلم بخرد. این کمبود پول به حدی بغرنج شده بود که از هر دوست و آشنایی که اونها رو می شناخت در خواست 100 دلار پول برای پایان دادن فیلم می کردند. ولی بعد از اکران فیلم فروش بسیار خوبی کرد (حدود 60000دلار) و موفق شد برنده جایزه بهترین فیلمنامه از Independent Spirit award بشه بعلاوه کاندید و برنده بهترین جوایز از جشنواره های مختلف هم شد. بسیاری از نقادن ارنوفسکی را بخاطر اینکه توانسته در سنین جوانی خود فیلم ای پرمحتوا و تاثیر گذار بسازد تحسین کردن.
چهارمین فیلم ارنوفسکی Requiem For Dream و یا مرثیه ای برای یک رویا است.ارنوفسکی در این فیلم نیز بسیار موفق بود و توانست جایزه بهترین کارگردان در ژانر دراماتیک را از فستیوال sundance برای این فیلم کسب کند و همچنین توانست یکی از کاندیداهایIndependent Spirit award بشود و توانست جوایز بسیار دیگری را نیز بدست بیاره.این فیلم نقد های بسیار زیادی رو در برداشت حتی می توانید به CNN و Newyork Times سر بزنید و نقدهای در رابطه به این فیلم را پیدا کنید و می توانید در سایت های سینمای از زبان بازیگران فیلم نقد ها و خاطراتی رو بشنوید.از این فیلم دو نسخه پخش شده یک نسخه , نسخه ای است که با چندین سانسور و در اون سالها در سالن های سینمایی و تئاتر پخش شد و نسخه دیگر نسخه ای هست که بر رویDVD و VHS منتشر شد. در یکی از مصاحبه های که با ارنوفسکی انجام شده بود ارنوفسکی این مطالب رو عنوان کرد و گفت: این فیلم قرار است در سالن های تئاتر پخش شود ولی بخاطر اینکه به این فیلم می توان از دو زاویه متفاوت نگاه کرد پخش این فیلم برای افراد کمتر از 17 یا 16 سال غیر مجاز است. برا همین فیلم رو مجبور شدن با سانسور در سالن ها پخش کنن. این فیلم نیز مانند فیلم Pi واکنش های جهانی رو در پی داشت و بیشتر نقادن مطرح سینما این فیلم را یکی از بهترین فیلم های دنیای سینما معرفی کرده بوده اند.
ارنوفسکی نمایشنامه فیلمBelow را در سال 2002 با همکاری چند تن از دوستان دیگرش تمام کرد ولی اون فیلم رو خودش کارگردانی نکرد. در سال 2003 ارنوفسکی در فیلم مستند Hollywood High که در رابطه با مواد مخدر بود بازی کرد و تمام بازیگران در این فیلم که بیشترشون یا همه اشون کارگردان های بزرگی هستن با اسم حقیقی خودشون در این فیلم بازی کردن البته نمیشه گفت بازی چون در فیلم های مستند بازی در کار نیست.کارگردانی این فیلم برعهده Bruce Sinofsky بود.
 پی        
این فیلم بیشتر از آنکه فیلم باشد به گونه ای بیان عقاید فلسفی و جهانشناختی کارگردان و نویسندگان فیلمنامه است. نظراتی در مورد حقیقت، چیستی آن، اینکه ایا حقیقت را میتوان فرمولبندی کرد یا در مسلک و مرام خاصی جست و جو نمود؟ سهم ادیان در شناسایی حقیقت (نقش خداوند در جهان) چقدر است؟ علاوه بر این ها مهمترین هدف فیلم که شاید مانیفست اصلی فیلم نیز باشد بیان این نکته است که درک ماهیت حقیقت از حیطه عقل خارج است و باید ایمان داشت تا به آن رسید (ر-ک: درل در مغز - کوبیدن تکه ای از مغز در دستشویی توالت) و همچنین ذکر این مطلب که حقیقت آن چیزی نیست که با ابزاری مادی بتوان تا مدت زیادی بر آن درنگ کرد (ر-ک:نگاه کردن به خورشید به مدت طولانی و گرفتار شدن به سردرد های مزمن هولناک)

دارن آرنوفسکی جوان و با ذوق با دوربین خود به حل ، شاید بهتر به وصف مسئله باقی در ذهن بشر می رود اما این بار بشر، بشر مدرن است بشری که با اعداد و ارقام سر و کار دارد بشری که با منطق ریاضی ، منطقی که اشتباه یا تردید در آن وجود ندارد به حل فلسفه وجودی می رود و می خواهد حقایق را کشف کند آن هم با ابزاری کاملا منطقی ، ریاضیات .
1- ریاضیات زبان طبیعت است .
2- همه چیز اطافمان را میتوان با اعداد و ارقام ، تفسیر و درک کرد .
3- اگر نمودار هندسی اعداد هر سیستمی را رسم کنیم الگوهای خاصی پدید می آیند .
بنابر این الگوها در همه جا ی طبیعت وجود دارند حتی در خورشید (که می توان آن را نشانی از خدا گرفت که به کنایه در ابتدا فیلم میشنویم که مکس نصیحت مادر که زل زدن به خورشید بود را برای او را منع کرده که نشانی از ایجاد سطحی نگری ایجاد شده توسط نسلهای قبل می باشد )
مکس نمونه بشر مدرن که در گوشه ای از محله چینی ها کنج عزلت گزیده و تنها با اعداد و ارقام و کامپیوتر خود سر و کله می زند و از دین و مذهب فراری شاید هم نیازی به آن ندارد ( لنی مایر : مذهبی هستی . مکس : نه علاقه ای به مذهب ندارم .) . حال چرا در محله چینی ها ؟ محله چینی ها نمونه ای کوچک از جهان است مردمی که به اجبار ( ما دلیل اجبار را نمی دانیم ) به جایی آمدند ( این دنیا ) که موطن آنها نیستند ولی اجبارا آنجا به رفتار های معمول زندگی می کنند حتی نسل جدید آنها هم (جنا دختر همسایه) دارای مقدمه ای درون ذهن خود برای آینده خود برای کشف حقیقت دارد (ر.ک به سکانسی که جنا از مکس سوالاتی می پرسد که جواب آن او را متحیر می کند) . دو دسته ی دیگر که به مکس نیاز دارند حال برای مقاصد شخصی، سرمایه داری و مذهبیون . نماد سرمایه داری زن سیاه پوست که نشانه ای از لطافت ظاهری ولی خشونت و سیاهی داخل است ( سکانس تهدید مکس را بیاد بیاورید ) و مذهبیون که مرد یهودی نماد آن می باشد البته یهودی بودن بیشتر به علت اغراق در خشن بودن انتخاب شده ولی بیشتر همان مذهبی بودن مد نظر است . سرمایه داری فقط کشف حقیقت را وسیله ای برای کسب درآمد و مذهبیون برای به روز کردن خود و شاید پیدا کردن مریدانی که دیگر با معجزات دین نمی آورند ( سکانس جر و بحث بین سران جهود واقعا جالب بود ) . سیاهی که گه گدار با کنتراست بالا می بینیم قصد در نمایش سیاهی سه دسته موجود دارد سرمایه داری ، مذهبیون و خود مکس ، سیاهی که در اثر دنبال کردن جزئیات و رها کردن کلیات می باشد به وجود آمده و ولی دو چیز سعی در جلوگیری از این سیاهی دنیای مکس دارد یکی مادیات و لذات مادی (سکس و زن و ...سکانسی را به یاد بیارید که در هنگام زدن دکمه Return ناگهان صدای دختری که در همسایگی اوست او را لحظه ای باز می دارد ) و دیگری استاد پیرش ( سال رابرسون ) که شاید به این حقیقت رسیده و نمی خواهد شاگردش از آن با خبر باشد که لذت حال را با دانستن آینده خراب نکند ( به موضوع دژاوو در دوازده میمون به طور کلی تری پرداخته شده است ) اما پیرمردی که ناگهان در مترو ناپدید می شود کیست ؟ او در واقع همان نصایح استادش می باشد که در دو جا بر او عینیت میابد در سکانسی که برای او آوازی می خواند که چکیده طرز فکر استاد راجع به مکس است که ناگهان ناپدید می شود ، چون ذهن کنجکاو مکس راه خود را پیدا کرده است و دیگر گوش او به این حرفها بدهکار نیست
و بار دوم که سال از او دیگر نا امید شده است که آنرا با پس گرفتن روزنامه به صورت عصبی نشان می دهد ولی باز هم شاگرد خود را رها نمی کند و به تعقیب او می رود ( ولی فکر او همراه اوست )
در ادامه نیاز به سرمایه داری رو هر چند از پشت درهای بسته میبینیم و رسیدن به جواب که غرق در هاله ای نور است که نمی دانیم پوچی است یا کمال .
ولی تکلیف چیست چون نسل بعدی در راه است نسلی که زیبایی جزئیات (برگ بر خلاف مکس که به کل درخت نگاه می کرد) را می بیند ولی باز هم تشنه حقیقت است ولی مکس راهنمایی ندارد زیرا به جایی رسیده که استادش رسیده بود شاید،
نکته دیگر که بیشتر جنبه سینمایی فیلم و استفاده به جا از تکنیک ها را می رساند استفاده از پن های شلاقی است که ضرب آهنگی تندی به فیلم میدهد که تداعی کننده گذر سریع لحظه هاست و اهمیت را بر روی چیزی نشان می دهد که آرنوفسکی از مخابش می خواهد .
اگر اشکالی بر روی تحلیل من وجود داشت به علت اولین نوشته چشم پوشی کنید .چندین سال پیش از این یونانیان نوعی رموز ماورایی را در هندسه پیدا کردند.حال در آستانه هزاره سوم میلادی ،دارن آرنوفسکی قهرمانش را به جنگ شیاطین فرستاده چون او به کشف عددی که راز آفرینش را در خود نهفته دارد بسیار نزدیک شده است....
تیتراژ فیلم یادآور کارهای فینچر است که با یک آهنگ رازگونه عدد پی را در چندین خط محاسبه می کند گویی می خواهد بگوید: این راز همچنان ادامه دارد.مکس ،ریاضیدان نابغه ای است که سعی در کشف الگوهای ریاضی در تمامی مظاهر هستی دارد.او به همراه ابر کامپیوترش Euclid(اقلیدس)قادر به محاسبه الگوی نهفته در پس تجارت کالاها خواهد شد که به او این امکان را می دهد که آینده بازار را به دقت پیشگویی کند.موفقیت او توجه گروههای وال استریت را که به دنبال فرمولی برای بازار هستند و نیز گروهی مخفی از یهودیان را که به دنبال کلید اسم اعظم خدا هستند به خود جلب می کند....
مکس از سردردهای مزمن رنج می برد و با مسکنهای مختلف سعی در تسکین دردهایش دارد.مکس همچون پیامبر معاصر است که تمامی الام بشری را تحمل می کند و به مبارزه با گروههای تندرو مذهبی و شیطانهای برون و درونش می پردازد.مکس اسیر دانسته هایش است و این موضوع را در ابتدای فیلم می بینیم که او را در پشت نرده ها در حال حرکت نشان می دهد در حالی که مردم عادی در بیرون در حال ورزش هستند.دوست مکس که چهل سال را صرف یافتن راز عدد پی کرده به او می گوید که تو خیلی بالا پرواز می کنی.مواظب باش بالهایت نسوزد.
you fly too high.You`ll get burned. (همچون ایکاروس) او مانند داداشی در داستان پری گویی این مراحل را گذرانده است.
در فیلم رویا و واقعیت درهم می آمیزد و کابوسهای مکس و زندگی واقعیش در هم می آمیزد.در صحنه ای او مغز تپنده اش را در ایستگاه مترو مشاهده می کند و با قلم به آن می زند که صدای قطار به گوشش می رسد انگار می خواهد بگوید کاری با این راز نداشته باش و در صحنه ای دیگر مغزش را در دستشویی در محاصره مورچه ها می بیند که آن را در هم می کوبد....گویی می خواهد از شر این نبوغ ناخواسته رهایی یابد.صحنه های فیلم مملو از تصاویر نقطه دید تب آلود مکس است که با دوربین روی دست برداشته شده است.در این چشم اندازها حتی دیوارهای شهر هم پوشیده از نوشته است و در تمامی این لحظات هم موسیقی بر تعلیق فیلم می افزاید.کلا موسیقی فیلمهای آرنوفسکی همچون یک ترجیع بند است که همراه با تنهایی و استیصال قهرمانش گویی می خواهد نه شاهد مرگ تدریجی که شاهد مرگ هزار باره او باشد.علاوه بر این فیلمبرداری سیاه و سفید فیلم و نورپردازی آن اشاره ای به فیلمهای اکسپرسیونیستی چون مطب دکتر کالیگاری است.اوج تصویر برداری فیلم زمانی است که دوربین کمی از چهره مکس پایین تر قرار گرفته و او را در پسزمینه ای سفید نشان می دهد که بعد تصویر سفید می شود....گویی از ابتدا هیچ نبوده است.فیلمبرداری معرکه روی دست ،بخصوص در هنگام تعقیب و گریزها و بحرانهای مکس بخوبی درماندگی او را نمایش می دهد.
در پایان به نظر می رسد که مکس دست از جستجو در اسرار الهی بر می دارد و رستگار می شود.او در پاسخ رهبر یهودی که عقیده دارد یک انسان پاک بایستی این رمز 216 رقمی را برای ظهور مسیح بگوید می گوید که من ملکوت آسمانها را دیده ام...من همه چیز را دیده ام.و وقتی که اصرار می کنند می گوید این فقط یک عدد است نه چیز دیگر.در هر حال مکس با مته مغزش را سوراخ می کند و در پاسخ دختر بچه شرقی که از او یک حاصلضرب را می پرسد یک پاسخ ساده می دهد که باید در برابر عظمت دنیا بدهد:نمی دانم!
 مرثیه ای برای یک رویا           
 Requiem for a Dream) دومین فیلم مطرح دارن آرنوفسکی(Darren Aronofsky) که در سال ۲۰۰۰ ساخته شده ، فیلم عجیب و تکان دهنده ایست. فیلم با موضوع محوری اعتیاد ، به روابط انسانهایی از دو نسل مختلف می پردازد.
با این که فیلم با شخصیت پسری به نام هری ( با بازی Jared Leto) آغاز می شود ، با این حال نمی توان گفت وی شخصیت اصلی قصه است. هری و دوست سیاه پوستش معتادند و اندکی بعد دوست دختر هری ( با بازی درخشان جنیفر کانلی) نیز در این اعتیاد همراهشان می شود. مادر هری هم که پیرزنی وابسته به تلویزیون است به دنبال توهم شرکت در یک مسابقه تلویزیونی و برای لاغر شدن، سراغ قرص هایی می رود که نمی داند باعث اعتیادش خواهند شد. فیلم با فراز و نشیب هایی زندگی این چهار آدم را نشان می دهد.
نکته ای که آرنوفسکی تاکید می کند عشق این افراد به یکدیگر است، اما عشقی که اعتیاد مجالی برای نمود زیبایی هایش بر جا نمی گذارد. جالب ترین تفسیری که در باره فیلم خواندم اینجا از زبان جنیفر کانلی بیان شده است: (هیچ کدام از شخصیت ها آن طور که نشان می دادند همدیگر را دوست دارند واقعا خودشان را دوست نداشتند، بنابراین هیچ کدام نمی توانستند شخص دیگری را دوست داشته باشند. آن ها مثل ارواح گرسنه دنبال چیزی می گشتند که با آن خودشان را سیر کنند).
دیدن فیلم برای افراد حساس ، زجر آور و ترسناک است. اینجا جایی است که می توان فاجعه اعتیاد را با تمام وجود لمس کرد. موسیقی درخشان فیلم، روح انسان را به لرزه در می آورد و تا ساعتها در ذهن می می ماند.
خواندن این نوشته ها درباره فیلم، خالی از لطف نیست
آرونفسکی هم در فیلم قبلیش وهم این فیلم به اصلی ترین موضوعی که انسان به دنبالش هست (یعنی رسیدن به آرامش) می پردازد. در"pi" جوان نابغه ای را شاهدیم که ازدنیا فاصله گرفته وبه دنبال کشف حقیقت این جهان است. راه رسیدن به آرامش را هم همین کشف حقیقت می داند.اما دراین فیلم آرونفسکی آن گروه خاص را رها کرده وبه میان مردم عادی آمده وآنها رابه تصویر می کشد. فیلم داستان چهار آدم عادی است. آدم هایی که رویایی در ذهن دارند ورسیدن به رویاهایشان باعث آرامش آنهاست. رویا هایی که برای تحقق آنها دست به کارهایی مخالف طبیعتشان می زنند. اما آرامش های بدست آمده مقطعی وزود گذر است.
به نظرم آرونفسکی به صورت نمادین سراغ مواد مخدر می رود و رویا های شخصیت های فیلم را عمدا به مخدر مربوط می کند. او می خواهد به بیننده این نکته اساسی را یاد آور شودکه هر رویایی در این جهان هست حکم افیون ومخدر را دارد. همگی مقطعی و آنی است. آرونفسکی به درستی این سوآل را مطرح می کند که:آیا ارزشش را دارد که برای رسیدن به این آرامش های آنی، این همه سختی را تحمل کرد و تن به زیر پا نهادن عشق وانسانیت داد؟
آرونفسکی درفبلم قبلی اش آرامش واقعی را در لبخندی که قهرمان داستان در انتهای فیلم بر لبانش نقش می بندد،به تصویر می کشد. اما در این فیلم لبخندی را می بینیم که جنیفر کانلی از روی بد بختی با دیدن پولهای کثیف داخل مشتش، می زند. واقعا تفاوت در کجاست؟
فیلم صحنه های تکان دهنده وظریفی دارد. شاید زیبا ترین آنها که با موسیقی تاثیر گذار فیلم همراه بود همان سکانس پایانی باشد: سکانسی که هر چهار شخصیت اصلی نابود شده فیلم را نشان می دهد که خود را روی تخت مانند جنین جمع می کنند وآماده می شوند تاشاید رویای "آرامش" را که در بیداری به آن نرسیده اند در خواب ببینند.
حاشیه مرثیه ای برای یک رویا :
اکثر فیلم ها دارای 600 تا 700 کات می باشند. “مرثیه ای برای یک رویا” شامل 2000 کات است.
آرنوفسکی از جارد لتو و مارلون وایانس خواسته بود تا 30 روز سکس نداشته باشند و شیرینی و شکر نخورند تا حس بهتری بگیرند.
جارد لتو 25 پوند وزن کم کرد و با معتادان هروئین واقعی دوست شد تا بیشتر برای نقشش آماده شود.
قسمتی از فیلم که سارا گلدفارب در راه شبکه تلویزیون در مترو است ، مردی به او می گوید :”You are whacked ” ( تو داغونی). آن مرد پدر دارن آرنوفسکی است.این فیلم از نگاه بسیاری از منتقدان سینما جزو فیلم های برتر تاریخ سینما ست.
 چشمه             
از زمانی که انسان پا به عرصه هستی نهاد همیشه به دنبال زندگی جاودانه ای بوده است که هیچ گاه در دستیابی به این آرمان موفق نبوده است. آرمانی که همواره بشر را به کشمکش با مرگ برانگیخته. مرگ و زندگی پس از آن که ذهن بسیاری از انسان ها را درگیر خود کرده و جان مایه داستان دارن آرنوفسکی می شود.
“چشمه” داستان یک هزاره است . هزاره ای که در سه بخش شروع می شود و در نهایت به یک معنای واحد می رسد. بخش اول مربوط به اوایل قرن 16 می شود. جایی که Hugh Jackman در نقش یک فرمانده نظامی اسپانیایی به نام توماس است که از ملکه خود ماموریت می گیرد تا درخت حیاط را پیدا کند. بخش دوم مربوط به اوایل قرن 21 می شود. جایی که جکمن در نقش یک دکتر محقق مغز و اعصاب به نام تامی در تلاش برای یافتن درمانی برای سرطان مغزی است تا بوسیله آن جان همسر خود (ایزی) را نجات دهد. و بخش سوم مربوط به اوایل قرن 26 است. جایی که جکمن در نقش یک فرد تنها با درخت خود در یک حباب مسیر رسیدن به یک ستاره در حال مرگ به نام شیبالبا را طی می کند.
آرنوفسکی (کارگردان) با جابجایی قسمت هایی از داستان و ادغام آنها و استفاده از صحنه های تکراری و کات های سریع سعی در درگیر کردن ذهن مخاطب در مجموعه ماجراهایی می کند که در ابتدا گیج کننده ولی در ادامه باعث پیوستگی داستانی و کشف مرحله به مرحله داستان و مفهوم جاودانگی می شود.
در صحنه های ابتدایی فیلم، فرمانده توماس را می بینیم که در تلاش برای رسیدن به درخت حیاط با محافظ درخت روبرو می شود و بایستی با او مبارزه کند که ناگهان داستان به جلو کشیده می شود. داستان مربوط به فرمانده توماس و ملکه ایزابل ساخته ذهن ایزی در حال مرگ است. داستانی که فعلا تا این قسمت آن نوشته شده است.
به نظر می آید که تام آینده همان تامی دکتر باشد. تغییر قیافه تام در یکی از صحنه ها با کات های سریع و دیالوگ های مشابه این حس را به بیننده القا می کند که تام همان تامی است که راز غلبه بر مرگ را پیدا کرده. او که پس از مرگ همسرش گفت : ” مرگ یک بیماری است و من داروی آن را پیدا می کنم.”
ایجاد ارتباط بین زمان توماس و تامی در بخش هایی از فیلم مشهود بود. زاویه فیلمبرداری و حرکت دوربین در صحنه هایی مانند زمانی که توماس سوار بر اسب بود و تامی سوار اتومبیل خود شبیه هم بود تا برای ما احساس وارونگی و آشفتگی وضعیت روحی دو شخصیت که اتفاقا شباهت زیادی به هم داشتند مشهودتر شود.
در قسمتی از فیلم، ایزی در تخت بیمارستان که آخرین لحظات زندگی خود را پشت سر می گذاشت برای تامی داستانی را تعریف کرد که به تامی می گفت مرگ پایان زندگی نیست و روح می تواند در موجودات دیگری تجلی پیدا کند. و تامی پس از مرگ همسرش بذری از درخت را بر خاک او کاشت به امید این که روح او در درخت جایی پیدا کند و برای همیشه در کنار او باشد. و در ادامه داستان درختی که با تام در حباب است برای ما معنا پیدا می کند و می فهمیم که روح ایزی در درخت است. درختی که وقتی تام دست خود را به سمتش می برد، مانند زمانی که همسرش را بوسید واکنش نشان می دهد. ضمن این که مدام روح ایزی را می بیند که به او می گوید : “تمومش کن” . ار این جمله می توان دو برداشت کرد. یکی این که ایزی از تام می خواهد که داستانی را که به او سپرده بود تمام کند و دیگری تلاش برای زندگی جاودان و پیوستن به او. اما او نمی داند که چطور باید تمامش کند …
ولی در نهایت فهمید . با مرگ . با انفجار شیبالبا . بله با مرگ بود که به کمال رسید و روحش آزاد شد. با مرگ بود که داستان ایزی را به سرانجام رساند و با مرگ بود که تمام رنج های 500 ساله اش به سرانجام رسید.
فیلم چشمه همچون دیگر آثار آرونوفسکی تحسین برانگیز است. فیلم گسترۀ زیادی از ابعاد معنایی را در برمی‌گیرد. از پرداختن به عشق زمینیِ مقدس بگیرید تا پرداختنِ نمادین به مذهب و عشق آسمانی، از عشق اسطوره‌ای بگیرید تا عشق شهوانی. فیلم از لحاظ درون مایه پیشرفت چشمگیری نسبت به فیلم "پی" داشت. (این فیلم از لحاظ دورنمایه با فیلم مرثیه‌ای برای یک رویا قابل قیاس نیست ولی به راحتی با پی مقایسه می‌شود) و از آنجا که پیچیدگی و گستردگی درونمایه بشدت به ساختار وابسته است و مسلماً درونمایۀ پیچیده‌تر به ساختاری قوی‌تر، رساتر و تناسب یافته‌تر احتیاج دارد؛ آرونوفسکی کار خودش را با چنین قصه‌ای بسیار سخت کرد. طوری که شش سال از عمرش را صرف ساخت این فیلم کرد. و در نهایت چشمه عرضه شد. بسیاری آن را ضعیف دانستند و بسیاری شیفته‌ی آن شدند. آرونوفسکی واقعاً کار سختی را عهده‌دار شده‌بود. چطور قصه‌ای با این‌همه بار معنایی را در مدت زمان 100 دقیقه روی پرده‌های سینما ببرد؟ این افراط در سنگینی درون مایه به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد. چراکه آرونوفسکی از پس فیلم‌نامه خوب برآمد ولی همانطور که انتظار نمی‌رفت آن‌را به کمال نرساند و نتوانست ساختار را به نسبت درونمایه ارتقاء دهد تا به فیلم تکامل ببخشد. کارگردانی قهار و توانا که در عرض یکی دو سال "مرثیه‌ای برای یک رویا" را ساخت که از شدت بی‌نقصیِ ساختار و معماری حال آدم را به هم می‌زد (!) "6" سال انرژی خود را صرف چشمه کرد و این سرانجامِ سنگینی فیلم‌نامه‌اش بود. در نهایت به نظر من آرونوفسکی از پس چشمه خیلی خوب برآمد و همچون گذشته درخشید و تواناییش را بار دیگر ثابت کرد. ولی شاید با فیلم‌نامه‌ای سبک‌تر رضایت افراد بیشتری را فراهم می‌کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر